جدول جو
جدول جو

معنی ابوالمظفر جمح - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالمظفر جمح
(اَ بُلْ مُ ظَفْ فَ)
جمح یا جخج. از شعرای باستانی. یک بیت از این شاعر برای کلمه آباد در لغت نامۀ اسدی آمده است:
ویران شده دلها بمی آبادان گردد
آباد برآن دست که پرورد رز آباد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بُلْ مُ ظَفْ فَ)
جمحی. صاحب برید بروزگار سلطان مسعود بن سلطان محمود غزنوی در آخر عهد سوری به نیشابور. و ابوالفضل بیهقی گوید: حال این فاضل در این تاریخ چند جای بیامده است و خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد او را سخت نیکو داشتی و گرامی و مثال داده بود وی را پوشیده تا انهی کند بی محابا آنچه از سوری رود و میکردی و سوری در خون او شد و نبشته های او آخر اثر کرد در دل امیر. و فراختر سوی این وزیر نوشتی وقتی بیتی چند شعر فرستاده بود سوی وزیر آن را دیدم و این دو سه بیت که ازآن یاد داشتم نبشتم و خواجه حیلت ها کرد تا امیر این را بشنید که سوی امیر نبشته بود و سخن کارگر آمد:
امیرا به سوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کار درازآورد
هر آن گاو را کو بسوری دهی
چو چوپان بد داغ بازآورد.
رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 545، 550، 554، 605، 611
لغت نامه دهخدا